تیتر کوتاه و چند کلمه‌ای است. نه فعل دارد و نه تصویر پس زمینه.
کپشن پست نیز فقط ساعت و تاریخ را ذکر کرده است و البته دو علامت تعجب جلوی کلمه‌ی “ویژه “.
اطلاع رسانی این لایو “ویژه” زحمت تهیه‌ی پوستری خوش آب و رنگ و کپشنی گیرا پیرامون اهمیت این لایو و چرایی و چگونگی پرداختن به آن را هم روی دوش گرافیست‌ها و تیم تولید محتوای این مجموعه نگذاشته است. همه چیز مثل روز روشن است؛ مثل همین پس زمینه‌ی سفید و ساده.

دو سالی می‌شود که پیگیر پیج‌های مهاجرت تحصیلی هستم و باری نبوده که در کامنت‌ها و لایو‌ها و کارگاه‌های چند روزه و چند ساعته دانش آموزان دبیرستانی این سوال را نپرسیده باشند که “شرایط مهاجرت برای رشته‌ی فلان چگونه است؟”
شاید سال‌های زیادی باشد که ورودی‌های رشته‌های فنی و مهندسی و رتبه‌های برتر کنکور ریاضی و المپیادی‌هایشان در پس ذهن و در گفتگوهای دوستانه و جمع خانواده و موقع برنامه‌ریزی برای آینده‌شان “مهاجرت تحصیلی” را جدی می‌بینند اما عمومیت پیدا کردن این موضوع و تبدیل سوال قبلی به “چه رشته‌ای بخوانم که راحت تر و سریعتر مهاجرت کنم؟ ” قطعا موضوع ” ویژه” ایست.

موضوع ویژه ای که نه توطئه‌ی غرب است نه محصول کارشکنی‌های شرق.

در حالیکه فقط یک روز از اعلام نتایج کنکور و یازده ساعت از گذاشتن این پست گذشته است، به اندازه‌ی پست‌های چندین روزه‌ی این پیج لایک خورده است. همه‌ی شصت کامنت‌ را خواندم و برخلاف باور عموم -تاکنون- بیشترین درخواست‌ها برای رشته‌های پزشکی و پیراپزشکی بوده است.

تلخ است.

تلخ تر آن است که امسال از معلم‌های خانواده که اتفاقاً پایه‌ی اول ابتدایی تدریس می‌کنند تأکید مؤکد و حضوری بازرس‌های آموزش و پرورش را به آنها برای “تقویت حس میهن دوستی دانش‌آموزان ابتدایی” شنیده‌ام. یعنی نه تنها ماجرا به کلاس اولی‌ها کشیده شده بلکه آنقدر گسترده و جدی شده که مسئولین را هم از موضع انکار و تهمت و توهم توطئه به دلشوره و نگرانی و التماس به کودکان کشانده است.

شاید ما آخرین نسلی بودیم که تهی از فکر مهاجرت به دانشگاه آمدیم و به امید پیدا کردن جایگاهی محکم و پایدار در جامعه و ثبات شغلی و رفاه نسبی و احترام درخور یک انسان شروع به کار کردیم؛ آن هم در یک منطقه‌ی مرزی که “عرب نینداخت”.

من عاشق درس خواندن و یادگرفتن هستم. می‌توانم 10-12 ساعت در روز درس بخوانم و آخ نگویم. به همان اندازه عاشق تدریسم. شورانگیزترین لحظات برایم آن زمان‌هاییست که مطلبی را یاد می‌گیریم و یکی را دارم که می‌توانم برایش توضیح دهم و آنچه را به من اضافه شده به او هم اضافه کنم. چند باری که در کارگاه‌های چند ده نفره‌ی ” هوس کلاب / House club ” دانشگاه ارائه داشتم از بهترین تجربه‌هایم بود. آمیخته‌ای از شوق و اضطراب موقعیت که دفعات اول مرا وادار به خوردن پروپرانول قبل از ارائه می‌کرد. در سالهای دبیرستان و اوایل اول دانشگاه هدفم پایان تحصیلم نبود. دوست داشتم تا جایی که می‌توانم یاد بگیرم و ارائه بدهم. روشن بگویم؛ تمام و کمال می‌خواستم یک ” استاد دانشگاه ” باشم.
می‌گویم “می‌خواستم” زیرا اولین چیزی بود که با شنیدن یک جمله‌ی ناجوانمردانه از یکی از عزیزترین اساتید و الگوهایم به دلیل مناسبات میز و منصبی از خواستنش دست کشیدم: ” خانم دکتر، به شما ارتباطی نداره علم داره کجا میره. ”
انگار یک دنیا روی سر من و دوستان همراهم خراب شد. نه فقط من که هر سه نفرمان بعد از آن در سکوت و افسردگی و سرخوردگی فرورفتیم. همه‌ی ایده‌ها و برنامه‌ها و علم دوستی‌مان را گذاشتیم توی یک گنجه و رویش را گل گرفتیم. اوایل از استاد خشمگین و دل چرکین بودم. اسمشان می‌آمد سر درد می‌گرفتم و دوست داشتم فریاد بزنم و گریه کنم. نکه نکردم؛ بارها و بارها گریه کردم. اطرافیانم می‌گفتند واکنش و ناراحتی‌ام بی مورد و بیهوده است. راست می‌گفتند. انگار -دور از جان عزیزانم- عزیز از دست داده بودم. اما رؤیا و هدف آدم کمتر از عزیز، عزیز است؟

سه چهار سالی از آن ماجرا می‌گذرد. از جامعه‌ی دانشگاهی با اساتیدی برتر و نخبه بیرون آمدم و وارد بازار کار در نقطه‌ای دور افتاده شدم. حالا استادم را می‌فهمم. مناسبات و اجبار و سیستم فشل و فرسودگی و خمودگی را می‌فهمم. استاد راست می‌گفتند. “نباید” به ما ارتباطی داشته باشد علم دارد به کجا می‌رود. “نباید” به ما ارتباطی داشته باشد محیط دانشگاه باید چگونه باشد. همانطور که حالا فهمیدم ” نباید” به ما ارتباط داشته باشد محیط کار و احترام و پرداخت به موقع حقوق و برخورداری از امنیت جانی در محیط کار و پانسیون و داشتن حداقل‌های رفاهی یک پزشک طرحی مثل تختخواب و خیلی چیزهای دیگر باید چگونه باشد.

نه آفتاب همیشه پشت ابر می‌ماند و نه کثافتی که مدرسه و دانشگاه و محیط کار و شهر را برداشته است.
ما نه سال پیش وارد دانشگاه شدیم و امید داشتیم. حالا جدیدالورود‌ها هم امید دارند؛ آنهایی که برایشان “جشن الفبا” می‌گیرند هم امید دارند؛ فقط شکل امید عوض شده است.

من هم حالا از قبل خیلی امیدوار ترم. آنقدر که مدتی‌ست آن گنجه‌ی گل گرفته را بیرون آورده‌ام و گذاشته‌ام اش جلوی دیدم؛ کم کم باید درش باز شود.

حق مسلم هر انسانی‌ست که بتواند برای چگونگی زندگی‌اش تصمیم بگیرد. و چه بهتر که بلافاصله بعد از اعلام نتایج کنکور برای امر “ویژه”ی مهاجرت تحصیلی که نه، مهاجرت تحمیلی اش اطلاعات لازم را بدست آورد.

موضوع ویژه

2 thoughts on “موضوع ویژه

  • مرداد 14, 1401 at 7:52 ق.ظ
    Permalink

    حقیقتا که مهاجرت الان برای بقا ست . نه برای زندگی بهتر . مهاجرت تحمیلی

    Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *