در دانشکده ی پزشکی مرگ های زیادی را دیده بودم. عملیات احیا و تکمیل گواهی فوت را کامل بلد بودم. اما این جا، به عنوان پزشک اورژاس تنها بیمارستان شهر، روی دیگری از مرگ برایم نمایان شد، بازمانده ها و فقدان.
یزد، مقاربت اصیل خاک و آسمان
آدم تصمیم های ناگهانی نیستم ولی سفر یزد اتفاقی خارج از قائده ی همیشگی ام بود. دوازدهمین روز شیفت های فشرده ی بیمارستان خرمشهر را می گذراندم و در روزهای نامطلوب و دل آشوبی زندگی ام بودم. نمی دانم در کدام صفحه ی سفرنامه ای اینستاگرام در حال چرخیدن بودم که دلم هوایی سفری به یزد شد.
قصه از قصه آغاز شد
من همیشه دنبال قصه ها بوده ام؛ مشتاق دانستن قصه ی آدم ها. اشتیاقی که گاهی اوقات اسمش را فضولی می گذاشتم . در دلم به خودم نهیب می زدم که آهای دختر! سرت توی کار خودت باشد.