همزمان که در همسایهی روبه رویی و کناریاش از خانه بیرون آمدهاند و دارند روی پسرک نوجوان طبقه بالایی که کلیدش در قفل در خانهشان گیر کرده و دوستان هم سن و سالش را خبر کرده تا بیایند کمکش فریاد
امید آخرین
با گفتن “این دیگه امید آخره.” استاد من یخ کردم اما او به آرامی پلکی زد و صحبتش را با همان تون قبلی ادامه داد و انگار برایش آب از آب تکان نخورد. شاید هم از خیلی قبل میدانست که
تقویم زخمی یا زخمی تقویم؟
از زمانی که بچه بودم سفرهای نوروزی را دوست نداشتهام. آن موقعها برای این بود که خاله داییهایم میآمدند اهواز و همه دور هم جمع بودیم؛ یا در باغ و پارکی یا همین خانههایمان.عاشق دورهمیهای خانوادگی و وقت گذراندن و
از گذر زمان
به ویدئوی دوم نوروآناتومی UBC که رسیدم حواسم از دکتر کربز پرت شد به ترم چهار دورهی پزشکی؛ همان زمانی که برای اولین بار با دنیای عجیب و غریب مغز آشنا شدم و آناتومی و فیزیولوژی هوشمندش عمیقاً شگفتزدهام کرد؛
اولین بار کوه
سرم را بلند کردم دیدم وسط کوههام. من آمده بودم دو سه ساعتی پیادهروی در کوهپایه داشته باشم و برسم به دریاچهی “برم فیروز” جایی که از روی عکس سبز بود و پر از لالههای وحشی.