بیست و چهار ساعت اول
زنانگی (بخش دوم)

بیست و چهار ساعت اول
هزار سال هم که بگذرد بدن زنانه ام هر ماه شگفت زده ام می کند.
با گفتن “این دیگه امید آخره.” استاد من یخ کردم اما او به آرامی پلکی زد و صحبتش را با همان تون قبلی ادامه داد و انگار برایش آب از آب تکان نخورد. شاید هم از خیلی قبل میدانست که
از زمانی که بچه بودم سفرهای نوروزی را دوست نداشتهام. آن موقعها برای این بود که خاله داییهایم میآمدند اهواز و همه دور هم جمع بودیم؛ یا در باغ و پارکی یا همین خانههایمان.عاشق دورهمیهای خانوادگی و وقت گذراندن و
به ویدئوی دوم نوروآناتومی UBC که رسیدم حواسم از دکتر کربز پرت شد به ترم چهار دورهی پزشکی؛ همان زمانی که برای اولین بار با دنیای عجیب و غریب مغز آشنا شدم و آناتومی و فیزیولوژی هوشمندش عمیقاً شگفتزدهام کرد؛
بطن جامعه عجب غیر یک دست و ناهماهنگ و ناپایدار است! تا میآیم از تعریف دست و پنجه ی طلایی و شفابخشم کیفور شوم با تهدید درآمدن پدرم و نسبت تنگاتنگم با زبالهها و دزدها روبهرو می شوم. به طرفت العینی از بالای ابرهای قداست پزشکانه ام به چاه فاضلاب دزدی بیوجدان و قاتلی بیهمه چیز پرتاب میشوم. عجب دنیای دونی…