با گفتن “این دیگه امید آخره.” استاد من یخ کردم اما او به آرامی پلکی زد و صحبتش را با همان تون قبلی ادامه داد و انگار برایش آب از آب تکان نخورد. شاید هم از خیلی قبل میدانست که
روی دیگر مرگ؛ فقدان
در دانشکده ی پزشکی مرگ های زیادی را دیده بودم. عملیات احیا و تکمیل گواهی فوت را کامل بلد بودم. اما این جا، به عنوان پزشک اورژاس تنها بیمارستان شهر، روی دیگری از مرگ برایم نمایان شد، بازمانده ها و فقدان.
قصه از قصه آغاز شد
من همیشه دنبال قصه ها بوده ام؛ مشتاق دانستن قصه ی آدم ها. اشتیاقی که گاهی اوقات اسمش را فضولی می گذاشتم . در دلم به خودم نهیب می زدم که آهای دختر! سرت توی کار خودت باشد.