با گفتن “این دیگه امید آخره.” استاد من یخ کردم اما او به آرامی پلکی زد و صحبتش را با همان تون قبلی ادامه داد و انگار برایش آب از آب تکان نخورد. شاید هم از خیلی قبل میدانست که
امید آخرین

با گفتن “این دیگه امید آخره.” استاد من یخ کردم اما او به آرامی پلکی زد و صحبتش را با همان تون قبلی ادامه داد و انگار برایش آب از آب تکان نخورد. شاید هم از خیلی قبل میدانست که
از زمانی که بچه بودم سفرهای نوروزی را دوست نداشتهام. آن موقعها برای این بود که خاله داییهایم میآمدند اهواز و همه دور هم جمع بودیم؛ یا در باغ و پارکی یا همین خانههایمان.عاشق دورهمیهای خانوادگی و وقت گذراندن و
در دانشکده ی پزشکی مرگ های زیادی را دیده بودم. عملیات احیا و تکمیل گواهی فوت را کامل بلد بودم. اما این جا، به عنوان پزشک اورژاس تنها بیمارستان شهر، روی دیگری از مرگ برایم نمایان شد، بازمانده ها و فقدان.