یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی

یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی

بطن جامعه عجب غیر یک دست و ناهماهنگ و ناپایدار است! تا می‌آیم از تعریف دست و پنجه ی طلایی و شفا‌بخشم کیفور شوم با تهدید درآمدن پدرم و نسبت تنگاتنگم با زباله‌ها و دزدها رو‌به‌رو می شوم. به طرفت العینی از بالای ابرهای قداست پزشکانه ام به چاه فاضلاب دزدی بی‌وجدان و قاتلی بی‌همه چیز پرتاب می‌شوم. عجب دنیای دونی…

فاصله‌ی میان دانشگاه و کلینیک

فاصله‌ی میان دانشگاه و کلینیک

روزهای اول طرح مثل اولین روزیست که در مهدکودک حاضر شده ای؛ می‌دانی که باید بازی کنی، بازی‌های زیادی هم بلدی ولی نمی‌دانی دقیقاً باید از کجا شروع کنی. در این روز نیز روپوش سفید به تن می‌کنی و با گوشی پزشکی و مهر نو و پر از جوهرت از میان بیماران نشسته در سالن انتظار عبور می‌کنی و وارد اتاقی که سر در آن نوشته شده ” اتاق پزشک” می‌شوی؛ بیمار اول وارد می‌شود و شما نمی‌دانی فکر کردن به شکایت بیمار را از کجا آغاز کنی.

خانواده‌کُشی

خانواده‌کُشی

اولین باری که ماجرای قتلی خانگی را شنیدم یادم نمی‌آید چه موقع بود، اما از همان موقع تا چند ماه پیش گمان می‌کردم این ها افرادی روانپریش هستند و در اقلیتند و قطعاً بعد از حادثه نمی‌توانند در کوچه و محل سر بلند کنند. باید ده ماه در منطقه ای با فرهنگ و تعصبات شدید قومی-قبیله ای کار می‌کردم تا بفهمم اشتباه می‌کردم.

یزد، مقاربت اصیل خاک و آسمان

یزد، مقاربت اصیل خاک و آسمان

آدم تصمیم های ناگهانی نیستم ولی سفر یزد اتفاقی خارج از قائده ی همیشگی ام بود. دوازدهمین روز شیفت های فشرده ی بیمارستان خرمشهر را می گذراندم و در روزهای نامطلوب و دل آشوبی زندگی ام بودم. نمی دانم در کدام صفحه ی سفرنامه ای اینستاگرام در حال چرخیدن بودم که دلم هوایی سفری به یزد شد.