آدم وقتی پای عزیزانش در میان باشد، نه میتواند مثل یک پزشک، قوی و محکم استدلال کند نه میتواند به راحتی و بیپروایی یک انسان احساسات و هیجاناتش را بروز دهد. فقط میتواند برای چند دقیقه خودش را کنترل کند و بعد که به خلوت رسید، اشک بریزد و نگران شود.
وصال بودن
با این حال من همیشه در این دوراهی بودهام. هنوز هم هستم.
زنانگی (بخش دوم)
بیست و چهار ساعت اول
زنانگی (بخش اول)
هزار سال هم که بگذرد بدن زنانه ام هر ماه شگفت زده ام می کند.
دود و پریشانی
برای چهارمین بار در سه هفته ی گذشته دستور ترخیصش را از سرویس نوروسرجری نوشتم.
گوژپشت خیابان زند
” دل ایرانی، آماجگه غم تا کی
پشت احرار به پیش سفها خم تاکی”
از ذوق های بی امان
ساعت 8 و 20 دقیقه است و دقیقاً سه ساعت و بیست دقیقه است که دارم سعی می کنم کارها و برنامه هایم را روی کاغذ بیاورم.
در دنیای بلند ما ساعت چند است؟
“بچه ها! میاید بریم یواشکی گل بازی کنیم؟”
اواخر 1401
بهار آمد گل نوروز نشكفت
مگر خورشيد و گل را كس چه گفته ست؟
كه اين لب بسته و آن رخ نهفته ست؟
مگر دارد بهار نورسيده
دل و جاني چو ما در خون كشيده
در بَعدها
از زمانی که شروع به فکر کردن کردم، یعنی حوالی روزهایی که داشتم به بلوغ می رسیدم، دو پاره شدن زمان برایم اتفاق افتاد؛ یکی حال که داشت رخ می داد و دیگری آن بازه ی فارغ ایده آل که مجال “بررسی و انتخاب” به من می داد.