از زمانی که بچه بودم سفرهای نوروزی را دوست نداشته‌ام. آن موقع‌ها برای این بود که خاله دایی‌هایم می‌آمدند اهواز و همه دور هم جمع بودیم؛ یا در باغ و پارکی یا همین خانه‌هایمان.عاشق دورهمی‌های خانوادگی و وقت گذراندن و اسم فامیل و وسطی و زو بازی کردن با خاله دایی زاده‌هایم بودم. نمی‌فهمیدم چرا آدم باید عید از خانه و خانواده بکند و برود سفر آن هم توی آن شلوغی. تعطیلات عید امسال اولین سالی بود که من بیمارستان بودم. آن هم اورژانس؛ آن هم اورژانس تنها بیمارستان یک شهر جنوبی پر از مسافر؛ خرمشهر. بیشتر از قبل به بیهودگی و بیجا بودن سفرهای نوروزی پی بردم. تمام تعطیلات به این فکر می‌کردم چرا آدم باید کودک خردسالش را با اتوبوس راهیان نور از تهران بلند کند بیاورد جنوب، آن هم وقتی هنوز پیک نمیدانم چندم را رد نکرده‌ایم و وقتی با تب و استفراغ غیر قابل کنترل دستور بستری می‌دهم بگوید:” آره خیلی‌ها داخل اتوبوس سرفه می‌کردند و ماسک نداشتند ولی بستری نمی‌کنیم و باید برویم.”
چطور نوزاد 40 روزه را از تبریز می‌آورند جنوب؟
چطور وقتی بیمار می‌شوند برنمی‌گردند به شهرشان تا در خانه‌شان استراحت کنند؟
امسال جنوب عجیب سرد بود در نوروز. خطر ابتلا به کرونا برای واکسن نزده‌ها بود و اسهال مقاوم به درمان معروف به اسهال مسافران هم بیداد می‌کرد. خوزستان مقام اول تصادفات جاده‌ای را در تعطیلات کسب کرد. چطور این همه خطر را به جان می‌خرند و در تعطیلات سفر می‌روند؟
چطور این همه در سال جدید ماسک نمی‌زنند؟
چطور می‌توانند انقدر به بیماری و بدحالی کودکانشان بی‌تفاوت باشند؟
چطور نمی‌دانند آب جنوب نامناسب است؟
چطور نمی‌دانند نباید از دستفروش فلافل و جگر و کباب بگیرند؟
چطور به هر قیمتی سفر می‌روند؟
چطور کودک و نوزادشان را سوار اتوبوسی می‌کنند که کسی بدون ماسک در آن سرفه می‌کند؟
چطور انقدر به سلامتی‌شان بی‌اهمیت هستند و با این حال از پزشک انتظار دارند برای تمام امراض سفرشان یک داروی سه سوت اثر داشته باشد؟
چطور وسط این همه شلوغی می‌توانند از سفرشان لذت ببرند؟
این بدیهی را باید روزی هزار بار بهشان یادآور می‌شدم که “شما در سلامت و بیماری خود سهیم هستید”
چطور مسئولیت پذیری در قبال سلامت فردی انقدر ناشناخته است که با این همه تعجب نگاهم می‌کنند؟

کاش تعطیلات دو هفته‌ای نوروزی را به یک هفته تقلیل می‌دادند. این همه تعطیلات در سال داریم که نصف بیشترشان یکجوری به پنجشنبه جمعه وصل می‌شود و همه چیز را در این ادارات لعنتی و آموزش فشل و بی‌حاصلمان تعطیل می‌کند؛ دیگر دو هفته‌ی نوروز کمی زیادی نیست؟
واضح است که زخم خورده‌ی تعطیلی بی شمار ادارات و گیر کردن چند هفته‌ای پشت یک امضا و له شدن زیر بار سفرهای نوروز و تاسوعا عاشورا و اربعین و بیست و دو بهمن و بیست و هشت صفر و پانزده خرداد و عید فطر و هزارتا روز قرمز شده در این تقویم رو میزی لعنتی هستم؟

نکته ی جالب اینکه با توجه به عدم تعطیلی “رسمی” پنجشنبه‌ها و بین التعطیلین‌ها و هفته دوم نوروز، تعداد روزهای تعطیل “رسمی” در کشور ما به مراتب از سایر کشورهایی چون آمریکا و ژاپن و چین و آلمان کمتر است. اما حقیقت این است که داریم مثل همیشه خودمان را گول می‌زنیم و خودمان می‌دانیم در واقع چند روز در ماه و سال همه چیزمان تعطیل است.

تقویم زخمی یا زخمی تقویم؟
برچسب گذاری شده در:         

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *