وقتی منصور ضابطیان “وصال” خطابم کرد آنقدر دستپاچه شدم که یادم رفت چه میخواستم بگویم. چند جملهی اول را سر هم کردم و وقتی برای بار دوم برای نقد گفتهام گفت ” ببین وصال” یک دیواری توی ذهنم فروریخت.
پیشتر، از معرفی خودم در جمعهای رسمی با نام غیر رسمیام خودداری میکردم. حس میکردم غیرعادی است؛ چطور میتوانستم خودم را کسی معرفی کنم که با اسم کارت شناساییام همخوانی ندارد؟
فکر میکردم این خودداری کردن طبیعی است و دقیقا درست ترین کار است! اما نهایتا هیچوقت هیچکس هیچکجا از من کارت شناسایی نخواست، اگر هم زمانی کار تا جایی پیش رفت که نیاز به ثبت نسخه و مهر زدن و دادن آدرس ایمیل و دادن شماره کارت و ارسال رسید پرداخت و کارهایی از این دست پیدا میشد عدم تطابق اسم شناسنامهای با اسم گفته شده حتی غیر عادی هم نبود.
با این حال من همیشه در این دوراهی بودهام. هنوز هم هستم. هر دو اسمم را دوست دارم. شاید هم عادت کردهام؛ مثل خیلی چیزهای دیگر که آدم عادت کرده است و بعد از به هم خوردن اتفاقی عادت همه چیز برایش راحت تر میشود و میفهمد رنج بیهودهای را تحمل کرده میکرده است.
اگر قرار باشد یکیشان را حذف کنم نمیدانم کدام را. اگر یک دل میشدم حتما این کار را میکردم.
اما راستش را بگویم “وصال” برایم امنیت و آرامشی میآورد. حس میکنم در خانهی خودمان هستم و اینهایی که دارند صدایم میزنند نزدیکان امن و مطمئنم هستند. به جز برای دو نفر از دوستان صمیمیام، “فاطمه” همیشه خارج از خانه و دایرهی دوستان نزدیک بوده. همیشه توی دانشگاه و کلاس درس و محل کار بوده.
اما اینکه پای کارت نظام پزشکی و آدرس ایمیل و قسمت نویسندهی مقالهام نام امن و آشنایم نوشته نشده کمی ناراحتم میکند.
با این حال ممنون از آقای ضابطیان، که ناخواسته دیواری را توی ذهنم شکستند.